بسمه تعالی
آهای!
های!
سلام!
منم، مهرشاعر،
صدایم را میشنوی؟
اینجایم!
کمی اینسوتر،
آری، همان جای همیشگی،
پشت سوراخ جنها نشستهام.
مهم نیست که نمیبینیام،
ولی خوب گوش کن!
گذشته گذشته است.
زلزله، سیل و فردا که نوبت حملۀ گاومیشهاست،
همه گذشته است،
اما هنوز چارهای هست.
اینجا،
از پشت سوراخ جنها،
فقط به فریاد میتوانم سخن گفت.
جنها استراق سمع می کنند
و شهابهایم تمام شده است.
اینک، چاره را جز به نجوا نمیتوان.
آهای!
غیب نمیگویم.
-به پیامبران تهمت شاعری میزنند.
به شاعران وصلۀ پیامبری نمیچسبد.-
صدایم را میشنوی؟
آواز یاکریمهای حیات ما
همه این شده:
فرصت نداریم! فرصت نداریم!
های!
آهاااااای!
صدایم را میشنوی؟
هنوز چارهای هست…