عیدانه

عاقبت حاجت روا شد دل، خدایا شکر شکر

هم به قدر قطره های هفت دریا شکر شکر

عید میلاد محمد بود و صادق که خدا

داد عیدانه کلید هر دو دنیا، شکر شکر

آن گناهان کاستجابت را به حبس انداختند

شامل عفو الهی شد، خدا را شکر شکر

بیش از آنی که طلب کردم، به من بخشیده است

دست بخشایش گشوده داشت بر ما شکر شکر

درس آموزد به ما با استجابت روز عید

ربط یوم الله و فاقبل رب دعانا، شکر شکر

(دکتر مهرداد نصرتی- مهرشاعر)

آهای! های…

آهای!

های!

سلام!

منم، مهرشاعر،

صدایم را می‌شنوی؟

اینجایم!

کمی اینسوتر،

آری، همان جای همیشگی،

پشت سوراخ جن‌ها نشسته‌ام.

مهم نیست که نمی‌بینی‌ام،

ولی خوب گوش کن!

گذشته گذشته است.

زلزله، سیل و فردا که نوبت حملۀ گاومیش‌هاست،

همه گذشته است،

اما هنوز چاره‌ای هست.

اینجا،

از پشت سوراخ جن‌ها،

فقط به فریاد می‌توانم سخن گفت.

جن‌ها استراق سمع می کنند

و شهاب‌هایم تمام شده است.

اینک، چاره را جز به نجوا نمی‌توان.

آهای!

غیب نمی‌گویم.

-به پیامبران تهمت شاعری می‌زنند.

به شاعران وصلۀ پیامبری نمی‌چسبد.-

صدایم را می‌شنوی؟

آواز یاکریم‌های حیات ما

همه این شده:

فرصت نداریم! فرصت نداریم!

های!

آهاااااای!

صدایم را می‌شنوی؟

هنوز چاره‌ای هست…

آهای های….

بسمه تعالی

آهای!

های!

سلام!

منم، مهرشاعر،

صدایم را می‌شنوی؟

اینجایم!

کمی اینسوتر،

آری، همان جای همیشگی،

پشت سوراخ جن‌ها نشسته‌ام.

مهم نیست که نمی‌بینی‌ام،

ولی خوب گوش کن!

گذشته گذشته است.

زلزله، سیل و فردا که نوبت حملۀ گاومیش‌هاست،

همه گذشته است،

اما هنوز چاره‌ای هست.

اینجا،

از پشت سوراخ جن‌ها،

فقط به فریاد می‌توانم سخن گفت.

جن‌ها استراق سمع می کنند

و شهاب‌هایم تمام شده است.

اینک، چاره را جز به نجوا نمی‌توان.

آهای!

غیب نمی‌گویم.

-به پیامبران تهمت شاعری می‌زنند.

به شاعران وصلۀ پیامبری نمی‌چسبد.-

صدایم را می‌شنوی؟

آواز یاکریم‌های حیات ما

همه این شده:

فرصت نداریم! فرصت نداریم!

های!

آهاااااای!

صدایم را می‌شنوی؟

هنوز چاره‌ای هست…

باد(شعری از مجموعه تیه)

اینگاه خود تو بگو که چند سال عمر مرا

پشت این واژه های عریان

دفن کرده ای

***

به آزادی(سوگند)

که پشت محو شدن آخرین واژه پنهانی

جایی که بادتنهاست در حیاط

بی که برگی بر پاییز

یا مچاله ای از شعر من که می رقصد.

جذبه

جذبه(شعری از مجموعه تیه):

از اقتدار ترد گیاهی که ابر را

تا دشت می کشاند

او را شناختم

***

وهمی که جذبه را به من آموخت.