سردارنامه

 

 «سردارنامه»

در شعر من دل برده ای قصد سفر کرده است باز

در پیش  پایش عاشقان قربان برایش می‌کنند

از جاده ای که می رود مردم تبرک می برند

بیناترین ها توتیا از خاک پایش می کنند

***

غوغاست پشت چشم های ساکتش این روزها

آغوش واکردند اینک آسمان ها سوی او

در انتظار بالها بر شانه هایش زخم هاست

و زخم هایش از زمین گویی جدایش می کنند

***

رو به نگاه عاشق بی ادّعایش کرده ام

کم کم ردیف سطرها پشت سرم صف می کشند

هی نذرها و آرزوهایی برایش می کنم

تا جمله ی گل واژه ‌ها با من دعایش می کنند

***

با این سخن روح حماسی های تاریخ آشناست

در شاهنامه ماجرای هر نبردش قصه ای است

رستم نماد هیبت سردار ایرانی ماست

سردارنامه ها همه او را ستایش می کنند

***

او سایه های شوم را از شهر ما ترسانده است

پیچیده در کوچه طنین گام هایش تا سحر

پژواک آن در خانه ها لالایی آرامش است

اهل خدا با این صدا هر شب نیایش می کنند

***

او گرچه در قلب جهان جریان خون زندگی است

اسطوره ای غرق شکوه است از روایت های دور

آوازه ی نامش اگر چه رفته تا عرش خدا

مردم به اسم کوچکش قاسم صدایش می کنند

 

با احترام: دکتر مهرداد نصرتی مهرشاعر

تقدیم به سردار دلها حاج قاسم عزیز